درابعاد کوچک اتاقم
پنجره ای رو به تجلی..
.می نویسم از فردا...ازرفتن....
پویاترین گامهایت را
در صدای باران شنیده ام
و آتش ترین بوسه ها
را به رعد هدیه دادم
فاصله از من
دیواری ساخته به وسعت برگ......
پس از رفتنت
باران هرگزنبارید
از تو حتی نیم نگاهی نمی خواهم
منتها به حرمت آن نگاه....آن خاطره....آن خیابان
گامی بر این جاده بگذار
شاید وسوسه ای خود محبت باشد
شاید...........