ویرانه های خاطراتم در انبوه قاصدکهای بی کس گم گشته
و من...تنها.......
به فرداهای بی خاطره دل بسته ام
شاید کسی در آن دورها..
معرفت دستهایم را باور کند.
شاید..هنوز..
کسی در شهر دلتنگی های من
بغض ناب و فرو خورده ام را جستجو می کند
و من..به تبرک چشمان خسته اش
عاشقم .
و این عشق را در کنکاش بی رمق اما......
پر امیدش باور کرده ام!
شاید آنجا کسی برای رویش من
هنوز....
منتظر است.
هنوز منتظر است!