د رمیان اشک و حسرت د رحسار تنگ تنهایی مرغ عشقی می پرد آرام می نشیند روی بام خانه ی قلبم می کنم یک لحظه درد عشق را احساس می شوم از هیبتش حیران در مقام عشق قلب من چه مسکین است از برای قلبها ی سرخ راز های عشق پنهانی است رمز این اکسیر پنهانی چیست من در این اندیشه حیرانم عشق قدیس است گشته ام شیدا تا کنم اسرار خلق عشق را پیدا باز کنم دستهایم را جای دادم عشق را مستانه در آغوش تا کنم لمسش در گشودم تا که در دام آورم اورا من ندانستم عشق آزاد است
مرغ زندان نیست