دیداری دوباره

بعد از مدتها پاییز دلم بهاری پر از طراوت و تازگی شد ، و نوای غمگین دلم شاد و

دلنشین شد!


بعد از مدتها دوری از یاری که مدتها بود در رویاهایم او را میدیدم  اینبار از نزدیک او را

دیدم و با تمام وجود او را احساس کردم... دستانش را گرفتم بر گوشه ای از لبانش

بوسه ای زدم و در چشمانش نگاه کردم و با احساسی پر از عشق و اینبار با نفسی

تازه  تر به او گفتم که دوستش دارم....


رنگ چشمانش مرا دیوانه کرده بود ، گرمی دستانش مرا عاشق تر کرده بود و آن

گرمای عشقش مرا شرمنده خودش کرده بود!


لحظه ای در آغوش او رفتم ، احساس آرامش میکردم ، احساس میکردم برای او

هستم و او نیز تنها برای من است!


تنهایی بعد از مدتها از من فاصله گرفت و عشق جای آن را دوباره با حضورش در کنارم
پر کرد!


حال و هوایم دگرگون شد ، آتش عشق در وجودم بیشتر از همه لحظه ها شعله ور

شد و رنگ خوشبختی و امید به زندگی در وجودم نمایان شد!


دلم هر لحظه بهانه دستان گرمش را میگرفت ، وقتی دستانش را گرفتم انگار که

دست خوشبختی در دستانم بود ، انگار دیگر بی نیاز از همه چیز و همه کس بودم ، و

انگار تمام آرزوها و رویاهام زنده شده بودند!


دلم میخواست در میان همگان فریاد بزنم که دوستش دارم ، اما سکوتی کردم و در

حالیکه در چشمانش نگاه میکردم آهسته به او گفتم که دوستش دارم، لبخندی زد و

دستانم فشرد و با احساسی پر از محبت  گفت من نیز تو را دوست میدارم عزیزم، تا

این کلمه را گفت سکوتم شکست و از اعماق چشمانم اشک ریختم.... بغض گلویم را

گرفت .... تنها او را میخواستم و حتی نمیخواستم  یک لحظه نیز از او فاصله بگیرم.....


همه زیبایی های عشق و عاشقی در آن لحظه زیبا  خلاصه شده بود....


در آن لحظه زیبا همه چیز را یافتم ! خوشبختی را ، امید به زندگی را ، لبخند عشق را

، اشک شوق را ، گرمی عشق را ، سکوت عاشقانه را!


یافتم که در کنار عشق بودن یعنی خوشبختی ،  دستان گرم معشوق را گرفتن یعنی

آرامش و یافتم در آغوش عشق رفتن یعنی در آغوش زندگی بودن!

                   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد