صدای گریه ی مردی زپا افتاده می آید

شکسته بار دیگر هم دل رنجیده ای شاید

بگقتم با وی از دردی که در جان و تنش خفته

که این درد از چه برخیزد که این سان کردت آشفته

بگفتا دل همی لوحی سفید و صاف و باریک است

خراشی گر دهی آن را مماتش سخت نزدیک است

به ناگه خرده سنگی در دل افتاد و غم تن شد

نژادش درد و نامش عشق و پایانش دل من شد

بدان آنکه اگر عشقی به دل شد ساده ننشیند

رود تا بعد خود قلبت سرای دیگران بیند

بدین سان هرکه آمد خرده سنگی بر دل من زد

دل رنجیده ام مرد و ز درد و ناله شیون زد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد