خسته ام خسته......

از این دنیا ی پر درد

از این ادمای بی قلب

از ادمایی که مهر و محبت حالیشون نیست

از ادمایی که با دلسوزی ها شون

زندگی ادم رو بهم میریزن

خسته ام خسته..

از بدترین شکل دلتنگی

از اینکه کسی رو دوست داشته باشی

اما اون...........

قلبتو به عزیز ترین فرد زندگیت

هدیه بدی

اما اون هدیتو نابود کنه

دیگه طاقت ندارم

از این دنیا بدم میاد

از ادماش متنفرم

چون هیچ کس ارزش دوست داشتن رو نمی دونه

حتی تو....

توای که گفتی دوستم داری

اما معنی اونو هیچ وقت نفهمیدی..........

 

در ظلمت تنهایی ام

در انتظار نوری از زندگی ام

سالهاست نورهایی از زندگی

بر تاریکی تنهایی ام می تابد

اما افسوس........

این نورها امید به زندگی را

از من گرفتند

چرا؟

در این دنیا هیچ نوری

بر من نمی تابد

تا..............

قلب سرد و شکسته مرا

با گرمای وجودش

با حرارتش

به زندگی باز گرداند

و من........

همچنان در انتظارم

در انتظار نوری هستم

که وجود تاریکم را

سر تا پا روشن کنه

می ترسم......

از اینکه تا ابد تنها بمانم

می گریم.......

از اینکه هیچ نوری بر من نتابد

اما ......

باید باز هم

در انتظار بود

در انتظار.........

 

درابعاد کوچک اتاقم

پنجره ای رو به تجلی..

.می نویسم از فردا...ازرفتن....

پویاترین گامهایت را

در صدای باران شنیده ام

و آتش ترین بوسه ها

را به رعد هدیه دادم

فاصله از من

دیواری ساخته به وسعت برگ......

پس از رفتنت

باران هرگزنبارید

از تو حتی نیم نگاهی نمی خواهم

منتها به حرمت آن نگاه....آن خاطره....آن خیابان

گامی بر این جاده بگذار

شاید وسوسه ای خود محبت باشد

شاید...........