<<برای زیستن دوقلب لازم است>>

قلبی که دوست بداردو قلبی که دوستش بدارند

قلبی که هدیه کند و قلبی که بپذیرد 

فلبی که بگوید و قلبی که جواب بدهد

قلبی برای من و قلبی برای کسی که می خواهم




تنهایی ام را با تو قسمت می کنم - سهم کمی نیست

گسترده تراز عالم تنهایی من , عالمی نیست

غم آنقدر دارم که می خوام تمام فصلها را

بر سفره ی رنگین خود بنشانمت .غمی نیست

حوای من بر ! بر من مگیر این خود ستائی را - که بی شک

تنهاتر از من . درزمین وآسمانت .آدمی نیست

آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم

تا روشنم شد .در میان مردگانم همدمی نیست

همواره چون من .نه . فقط یک لحظه خوب من بیندیش

-لبریزی از گفتن . ولی در هیچ سویت محرمی نیست

شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را

در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست

شاید ویا شاید هزاران شاید دیگر -اگر چه

اینک به گوش انتظارم -جز صدای مبهمی نیست


      
دیروز که از پنجره خستگی هام امروز را می دیدم
با خود عهد بستم که فردا دیگر خسته نباشم،
دیگر نگریم،
دیگر مهر نورزم
و دیگر عاشق نباشم،
دیگر به تکرار بیهوده خستگی اعتنائی نکنم،
 
حتی وقتی با خود راه می رفتم،
می خندیدم
و مستانه گام برمیداشتم
با خود عهد بسته بودم که به مادر بگویم « اینجا جای من نیست »
جای من آنجائیست که در آن ریا هنوز ریشه ندوانده.

اینجا اما ......
پستی ها آن قدر ریشه دوانده که ریشه من و هزاران مثل من را سوزانده.

من آنجائی خواهم رفت
 که بجز من همه مانند من باشند ،

اینجا..
اما...
یکی من است
و دیگران تماشاگر من ......