باران را نفرین میکردم چون بر بام خانه ام می ریخت وآنرا میران میکرد باد را نفرین میکردم چون بر گلهای باغچه ام میوزیدوآنها را پژمرده میکرد وقتی تو آمدی : باران را ستایش میکنم چون تو مجبور هستی لباس خیست را در بیاوری باد را ستایش میکنم چون از پنجره میوزد و شمع را خاموش میکند
به جای مهر تابیدی و رفتی لبم را گونه مالیدی و رفتی بگفتی بغض باشد همره تو به جای بغض باریدی و رفتی صدا کردم ندیدم روی ماهت شنیدی و بچرخیدی و رفتی منم مبهوت تو در باغ عرفان به گرد یار رقصیدی و رفتی شبی دردم به بالا باز گفتم تو هم بالا پرستیدی و رفتی نمی دانم چه دیدی سرنوشتم ولی دانم که ترسیدی و رفتی خوش آن چشمی که آن را در خماری بدیدی و پسندیدی و رفتی بگفتم لیلیم با من بمان تو مرا مجنون بنامیدی و رفتی به تو گفتم که تنها درد دارد تو تنها را بفهمیدی و رفتی گل نیلوفری در بر ندارم گل نیلوفرم چیدی و رفتی بگفتم معضرت کن تو قبولم بخندیدی و بخشیدی و رفتی قسم دادم تو را بر یک گل یاس صدای یاس بشنیدی و رفتی تو برگشتی و من هم گریه کردم از این حالت تو رنجیدی و رفتی بگفتم با پرستو ها میایی؟ تو نازیدی و کوچیدی و رفتی تو رفتی با تمام شعر هایم تو دانی هستیم چیدی و رفتی؟؟؟ « تنها »